گفته بودند که از دل برود
یار چو از دیده برفت ..
سالها هست
که از دیده ی من رفتی لیک
دلم از مهر تو آکنده هنوز
دفتر عمر مرا ...
دست ایام ورقها زده است
زیر بار غم عشق
قامتم خم شد
و پشتم بشکست
درخیالم اما
همچنان روز نخست
تویی آن قامت بالنده هنوز
در قمار غم عشق
دل من بردی و با دست تهی
منم آن عاشق بازنده هنوز
آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش
گر که گورم بشکافند عیان می بینند
زیر خاکستر جسمم باقیست
آتشی سرکش و سوزنده هنوز ...
حمید مصدق